چند ماهی از مستقر شدن در این خانه نگذشته بود که زوجی به طبقه ی دوم اسباب کشی کردند. 

زن و مرد دائما با هم در حالِ دعوا هستند. وقت و بی وقت. صبح و ظهر و شب و حتی نیمه شب. البته بیشتر شب ها. مرد از سرِ کار به خانه می آید و دعواها شروع میشود. داد زدن ها و فحش دادن ها و در کوبیدن ها. 

زن و مردی که حتی تا چند ماه قبل از این، اتفاقی هم همدیگر را در محوطه ی ساختمان ندیده بودیم، حالا میدانستیم که اسمشان چیست، و کدامشان در دعوا بیشتر داد و فریاد راه می اندازد. کدام بد دهن تر است(!) کدام بی اعصاب تر است. 

اوایل که صدایشان بلند میشد، من و امیر میگفتیم، باز شروع شد! اما هرچه که بیشتر میگذشت، این سروصداها آزاردهنده تر میشد. هر بار که صدایشان بلند میشد، حالِ من هم بد میشد. اعصابم را به هم میریخت. 

حالا بیشتر به صدایشان عادت کرده ایم. روزی که صدایشان نمی آید، خدا را شکر میکنیم که یا خانه نیستند، و یا اینکه یکیشان خانه نیست که دعوا راه بیاندازد.

باید بگویم که بیشتر از زن، دلم برای مرد میسوزد. به خصوص نیمه شبی که زن مرد را از خانه بیرون کرد و من فکر میکردم حالا که این مرد ماشین ندارد، میخواهد این ساعت از نیمه شب، کجا برود؟!


+ به امیر میگفتم که کاش همسایه های بدی بودند که دائما سروصدایشان بلند بود و صدای خنده ها و شوخی هایشان برایمان شب و روز نمیگذاشت! نه صدای دعواهایشان.

+ دردناک است که خنده های من و امیر را، صدای دعواهای آنها از طبقه ی پایین میشکند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

abarswe دوربین هایک ویژن سپهر روح الهی Brian آنلاین مرجع مقالات رسمي سئو ربات محافظ گروه تلگرام تایپ فوری اینترنتی، صفحه آرایی فوری